برای آقای الف

ساخت وبلاگ

امکانات وب

یه سری حرفا رو فقط میشه به تو زد.. یعنی فقط میشه اینجا نوشت.. وگرنه شاید اگه هیچ‌وقت گفته نشه بهتر باشه... و خب خیلی بعید میدونم دیگه که تو روزی اینجا رو بخونی.. به خصوص الانی که نمیدونم کجایی.. چه جوری میشه پیدات کرد.. اصلا هنوز همون شکلی هستی که من دیده بودمت؟هر روزم با این حس شروع میشه که دلم میخواست اون روز شروع نمیشد.. یا نهایتا اینجوری که فکر میکنم دلم میخواد فقط گریه کنم!و هر روزم یا با یه حجم خستگی عجیب تموم میشه.. انگار که کوه کنده باشم.. یا در بهترین حالت.. روی نوشته جدید بلاگفا که کلیک کردم این چند خط بالا اومد.. دفعه قبلی که اومدم اینجا که یادمم نمیاد دقیق کی بود اینا رو نوشتم و احتمالا فکر کردم ادامه‌ایی براش ندارم.. شایدم داشتم و با خودم گفتم چه کاریه که بنویسمشون یا نه.. همه‌ی فکر و حالم انگار زیادی درهم برهم شده.. که نمیدونم کدوم فکر مال کجائه.. یا کدوم فکر از کجا اومده و توی یه جای غلط نشسته...توی این مدت خیلی اتفاق‌ها افتاد.. که شاید از حوصله‌ی نوشتن برای اینجا خارج باشه.. و خلاصه بخوام بهت بگم، مامان‌بزرگم رفت.. و من هنوز نمیدونم توی کجای زندگیم وایسادم...و یه وقتایی انگار زیادی احساسِ غم دارم.. و تو.. تو هنوزم یه جایی هستی در من.. در زندگی من..تو نه خوابی... نه خیالی... نه... رویای محالی؟ نمیدونم...راستی.. تو چرا دیگه نیومدی؟ + تاريخ پنجشنبه پانزدهم دی ۱۴۰۱ساعت 2:17 نويسنده خانوم الف | برای آقای الف ...ادامه مطلب
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 60 تاريخ : چهارشنبه 5 بهمن 1401 ساعت: 12:01

مدت‌ها بود به نوشته‌ی ۳۱۰امم فکر می‌کردم..حتی میومدم و یه چیزایی برات می‌نوشتم..ولی شد تا امروز.. امروزی که تولدمه.. و یه سال دیگه گذشت.. یه سالی که گاهی نمیدونم چه جوری گذشت.. ولی بازم کنار تماشا کردنت بود..کنار لبخند زدن به قشنگیات.. افتخار کردن بهت.. آرزوهای بزرگ‌تر کردن برات..و امشب، تو یه داستان یا شاید سه‌گانه رو به قول خودت تموم‌ می‌کنی.. نمیدونم برای ادامه مسیرت چه برنامه‌هایی داری.. میخوای چیکارا کنی.. ولی مطمئنم که درخشان خواهی بود.. همونجوری که تا الانش بودی..و من شاید از یه جای دور.. خیلی دور.. همیشه تماشات میکنم و ذوقت رو میکنم.. شاید، به تو بیشتر الان دارم به چشم یه افسانه توی زندگیم نگاه میکنم.. یا شاید یه معجزه.. ولی تا همیشه تو یه جای موندگار عجیب از قلب منی.. که برات دلتنگه همیشه..امسال یکمی زیادی همه چی فرق کرده.. و نمیدونم این تفاوت خوبه یا نه.. ولی یکی اومد توی زندگیم که معنی خیلی چیزها رو تغییرش داد.. الان نیستش.. انگار خیلی وقته که رفته.. ولی انگار دلم رو تا خیلی جاها برد.. و شاید باعث شد که امسال ریخت و قیافه‌ی همه چی.. حتی فکرهایی که توی سرم میگذره تا حتی آرزوهامم فرق کنن..احسان؟چه خوب که توی زندگیم این شانس رو داشتم که با عمقِ قلبم تو رو ببینم.. بشناسمت... اون لبخندی که وقتی تماشات میکنم میزنم... دوست‌داشتنی‌ترین حس دنیاست...و کاش تو همیشه خوب باشی..توی مسیر درست خودت..و خوشحال...دوستت دارم آقای الف... هر جا که باشی.. هر جا که باشم... + تاريخ یکشنبه بیست و ششم تیر ۱۴۰۱ساعت 19:49 نويسنده خانوم الف | برای آقای الف ...ادامه مطلب
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 47 تاريخ : دوشنبه 23 آبان 1401 ساعت: 14:29

از بیست و یکم آذر ماه، ننوشتم...میشه چند روز؟۳ ماه و هشت روز، یعنی ۹۸ روز!و نمیدونم چرا نمی‌نوشتم.. انگار هیچ‌جا نمی‌نوشتم.. و نمیدونم کلمه‌هام رو گم کرده بودم یا احساس می‌کردم که نوشتن از یادم رفته.. و تو نیستی..مثل همه‌ی وقتایی که نبودی..ولی خیلی روزها بود که دلم میخواست بنویسم.. دلم میخواست جیغ بزنم سر دلم، که جیغ هم که نمی‌زدم دلم بلندتر هوار میزد که نیستی.. که نیست، که نمیدونم کجاست..بیشترین روزی که دلم میخواست بنویسم، اون موقعی بود که دم سینما ملت وایساده بودم... با دوستایی که باهاشون تدوین رو یاد گرفتم، رفتیم اونجا..رفته بودن همشون و من وایساده بودم اسنپ بگیرم..توی نقطه‌ایی وایسادم که پنج سال قبل همونجا وایساده بودم که تو یهو پیدات شد، دلم میخواست چشمام رو ببندم و وقتی باز میکنم دوباره همون لحظه باشه.. تو دوباره بیای..یا هفت اسفند، که این قصه، قصه‌ی شناختنت شد ۱۱ ساله..و با بند بند وجودم احساس کردم که ۱۱ قرن از اون روز گذشته..تا امروز.. و این شبایی که، نمیدونم شاید خیلی دوری.. شاید یه جایی به بعد امسال، توی همین دو سه ماه اخیر، همین رو فقط حس کردم که خیلی دوری.. یا من خیلی دورم از تو..ولی دلم، میخواست بگه تو هنوزم نزدیک‌ترینی.. هنوزم یه جاهایی هستی که خودمم نمیدونم اونجاها کجاس..یه جایی از قلبمی که توی هیچ اسکن قلبی معلوم نمیشه..دلی که هنورم دلش میخواد تو باشی.. فقط نگاهت کنه.. یه دلِ سیر..هفته پیش همین موقع، از زور خستگی چشمام باز نمیشد.. و تا ۳۰ ساعت بعدش داشتیم کار می‌کردیم که پروژه‌ایی که دستمون بود رو تحویل بدیم.. حس کردم توی تاریخ دارم زندگی می‌کنم.. احساسی رو داشتم که سال‌ها بود نداشتمش.. انگار اون موقع، نزدیک‌ترین حال همه‌ی این چند ماه گذشته‌م بود به تو..  برای آقای الف ...ادامه مطلب
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:34

سالِ نو... یعنی تو... انتظارت منو کشت... توی سالی که گذشت... فقط همین... برای آقای الف ...
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 150 تاريخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:34

یه روزایی هست.. دلم میخواد کلی درباره‌ت حرف بزنم..یه روزای دیگه‌ایی دلم میخواد توی دلم قایمت کنم.. که فقط پیش من باشی.. فقط مالِ دلِ من باشی..یه روزای دیگه‌ایم هست.. دلم میخواد از قلبم بکشمت بیرون.. بغلت کنم.. تا تموم شه دنیا..فکر نکنم شکل دیگه‌ایی از روزها برام باشه... + تاريخ شنبه ششم فروردین ۱۴۰۱ساعت 2:12 نويسنده خانوم الف | برای آقای الف ...ادامه مطلب
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 131 تاريخ : دوشنبه 26 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:34

الان.. میشه شش سال.. 

که دل من..

از معادل همین ساعت‌ها، شش سال پیش.. تو رو برای خودش انتخاب کرد انگار..

که دیگه هیچی مثل قبل نبود.. 

بازم، نهم فروردین.. 

برای آقای الف ...
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 142 تاريخ : يکشنبه 14 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:28

بی‌دلیل نیست که عقربه‌های ساعت اینوری می‌چرخن.. یه‌ لحظه فکر کن.. عقربه‌ها برعکس می‌چرخیدن... اون‌وقت.. ما با یه جروبحث الکی باهم آشنا می‌شدیم.. بعدش کلی خاطره از لحظه‌ها و زندگی و اتفاق‌ها و سیر کردن برای آقای الف ...ادامه مطلب
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 14 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:28

یه وقتایی.. دوست داشتنت تبدیل میشه به یه بچه‌ی کوچولو.. که میره یه جایی توی دلم که نمی‌بینمش.. قایم میشه.. نمیدونم انگار که بترسه.. یا انگار که بغض داشته باشه.. 

میدونی.. یه وقتایی دلم میخواد دوست داشتنت رو بغل کنم.. که دیگه نترسه.. 

که دیگه نترسم...

برای آقای الف ...
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 14 ارديبهشت 1399 ساعت: 5:28

فکر کنم اگه امروزم ننویسم.. میشه مثل بقیه‌ی چیزهایی که ننوشتمشون..  پس فکر کنم بهتره که بنویسم..امروز.. سر کلاس پیانو.. تیکه اول قطعه‌م زیادی کند و تند می‌شد.. می‌دونستم چه جوری باید بزنم.. ولی نمیتون برای آقای الف ...ادامه مطلب
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 152 تاريخ : يکشنبه 3 فروردين 1399 ساعت: 14:20

اینکه اگه خودم رو به بزرگراه روبه‌روی اتاقم برسونم.. شاید پنج دقیقه زمان ببره.. 

اینکه از اونجا برسم به طبقه دوم بزرگراه صدر، یک دقیقه.. 

اینکه طول اون پل رو تا تونل نیایش طی کنم.. پنج دقیقه.. 

اینکه وارد کردستان بشم.. سه دقیقه.. 

اینکه به تو برسم.. یک دقیقه.. 

می‌بینی؟!

یه ربع فاصله‌س از من به تو.. 

از جایی که لااقل الان می‌دونم اونجایی و دو نفر از دوستام هم اونجان.. و من انگار هیچ فرصتی برای تماشا کردنت ندارم.. که ندارم.. که ندارم.. و نمیدونم.. تا کی!

برای آقای الف ...
ما را در سایت برای آقای الف دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : afor-mymra5 بازدید : 154 تاريخ : يکشنبه 3 فروردين 1399 ساعت: 14:20